مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلام الله علیها
دیدههـایم چـادر خاکی که رؤیت میکند ناگهان در چشمهایم اشک حرکت میکند اذن این گریه نمودنها به دست فاطمه است چشم را در محفل غم اوست دعوت میکند هرکه از داغش بگوید، روضه لازم میشوم این دل وامـانـدۀ من میل هـیئت میکـند بانیِ پیـدایـش دنـیـا وجـود فـاطمه است نور او نوری است که آغاز خلقت میکند عرشیان محـو تماشای نمازش میشوند تا که زهرا با خدای خویش خلوت میکند گرچه پیغمبر کمال زهد او را درک کرد وقت سجده کردن او باز حـیرت میکند هم کلام او شدن در فهم اهل خاک نیست بیشتر با ساکنین عـرش صحبت میکند صبح و ظهر و شب، به فرمان خدا، روح الامین پشت در میایستد، از او عیادت میکند فاطـمه در هر گـناهی آبـرویم را خـرید طفل بازیگوش را، مادر وساطت میکند تا سلامی وقت تلقین خواندنم بر او دهید روح این گریهکنش را غرق رحمت میکند روز محشر کار ما لنگ نگاه فاطمه است او در آن هول و ولا ما را شفاعت میکند از تـنـور خانۀ او رزق عـالم پخـش شد با همین نان پختنش بر ما عنایت میکند فـاطمـیّه بارها بابای پـیـرم گـفته است: کسب و کار ما به لطف اوست، برکت میکند شرح اوصـاف خـداوندی او را میدهـد قاری قرآن که کـوثـر را تلاوت میکند خون پهلو، خون بازو، محسنش، حتّی خودش هرچه دارد فـاطمه خرج امامت میکند بیبرو برگرد، بیشک؛ مقتدایش فاطمه است هر مجـاهـد که دفـاع از ولایت میکـند با زبان نه، دستمالی را که بر سر بسته است دارد از این روزهای او شکایت میکند آن گلی که تاب باران را ندارد؛ بین راه دست سنگینی به گلبرگش اصابت میکند |